تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش 4)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار


ليبراليسم ليبراليسم از كلمه ليبرال به معنای آزادی و آزاديخواه گرفته شده و به آن جهان بينی جامعه شناسانه و ايدئولوژی سياسی گفته می‌شود كه فرد در مركزيت آن قراردارد. ليبراليسم به دو وجه اساسی از آزادی ممتاز است: آزادی از فشار و اختناق و آزادی انتخاب. آزادی از فشار و اختناق در معنای سياسی آن به معنای حق داشتن فعاليت آزاد سياسی رها از تهديد ، ترور وهرگونه فشار ، شكنجه و سانسور است. آزادی انتخاب نظر دارد به اينكه انسان‌ها حق دارند شغل خود ، محل زندگی خود و سرگرمی اوقات فراغت خود را آزادانه انتخاب كنند، برای نمونه مصرف كنندگان حق دارند كه آزادانه كالا و خدمات مورد نظر خود را انتخاب كرده و يا موسسه و شركت دلخواه خود را تاسيس نمايند. اين مكتب برخاسته از آبشخورهای رنسانس ؛ انسان دوستی (اومانيسم) ، تجربه گرايی ، عقل گرايی و ناگزير اصلاح دين بوده و به ويژه به آرمان‌های بنيادينی چون اصالت و خودمختاری فرد و برابری تاكيد دارد. هواداران دموكراسی ليبرال از كثرت گرايی و نهاد‌های مدنی به عنوان پايه و اساس دموكراسی دفاع كرده‌اند. حكومت ليبرال بايد مبتنی بر رضايت و خواست حكومت‌ شوندگان باشد. ليبراليسم، برای حمايت از حقوق افراد و اقليت‌ها، اهميت بسياری برای محدود كردن قدرت حكومت قائل است. اين محدوديت‌ها حقوقی‌اند كه به نامهای مختلفی مشهورند، «آزادی‌های مدنی» و «حقوق فطری- طبيعی» و «حقوق بشر» و طبق اعلاميه‌‌ی استقلال امريكا عبارت‌اند از: «حق زندگی و آزادی و تعقيب سعادت» و طبق اعلاميه‌ی حقوق بشر در انقلاب كبير فرانسه عبارت‌اند از: «حق آزادی و مالكيت و امنيت و مقاومت در برابر ظلم». اين حقوق نقض‌نشدنی و سلب‌نشدنی و جهانی‌اند. همه‌ی اعمال حكومت نسبت به فرد شهروند بايد برابر با روند قانون باشد و چنانچه اين روند نقض شود، قوه‌ی مستقل قضاييه بايد مانع از آن شود.تاكيد بر اصول ليبراليسم از آن رو اهميت دارد كه ليبراليسم در غرب با قدرت دينی١ كليسا و استبداد سلطنتی در افتاد و اصول نخستين آنرا ازجمله تفكيك قوا، جامعه‌ی مدنی ، نظارت مردم ، اولويت آزادی فردی بر عدالت اجتماعی ، تمايز حوزه‌های عمومی و خصوصی ، تساهل نسبت به عقيده و انديشه ديگران تشكيل می‌دهد.نگرش فلسفی ليبراليسم بر سه زمينه اصلی استوار است:
۱- فردگرايی ، ليبراليسم تعهد عميق و اهميت والايی برای به فرد و فردگرايی دارد. اما خود فردگرايی هم چهارپايه دارد: الف- اولويت فرد، ليبرال‌ها معتقدند كه آنچه در ارزيابی‌های سياسی و اجتماعی به حساب می‌آيد، فرد است. سرنوشت فرهنگ، ملت و زبان هميشه نسبت به سرنوشت فرد در درجه دوم اهميت است. بالاترين ارزش مربوط به چگونگی زندگی مردان و زنان است. كه همان اهل مكتب «فايده نگری» باشند انسان محور اصلی است و هرگز نبايد از او برای رسيدن به هدفهای وسيع تر خواه اجتماعی، خواه سياسی و خواه اقتصادی به عنوان ابزار استفاده كرد. ۲-آزادی و اختيار افراد - ليبرال‌ها می‌گويند فرد بايد در گزينش هدف و اداره زندگيش آزاد و مختار باشد. ٣- برابری افراد- برابری افراد نه در معنای اقتصادی آن بلكه بر مبنای ارزش ذاتی و اساسی يكايك انسان‌ها به گونه‌ای كه به طور مساوی در طراحی و عملكرد نهادهای جامعه سهيم باشند. بايد به همه كس كه زندگيش را به دلخواه صلاحديد و سليقه خودش اداره كند، احترام برابر گذاشت. ٤- خرد فردی - آزادی انديشه و بيان و عقيده و مذهب كافی نيست، بلكه قواعد و نهادهای سياسی و اجتماعی بايد در پيشگاه خرد فردی قابل توجيه باشند. هر كس جرات كند با مغز خود بينديشد و در دادگاه خرد خويش، هنگامی كه سياست يا نهادی را مورد محاكمه قرار می‌دهد، بتواند آن را تصويب و تأييد كند. اين اصل، مهمترين اصل ليبراليسم و به معنای اعتماد به خرد و توانايی انسان و اصل خود مختاری فرد كه هيچ قيموميتی را برنمی تابد از عصر روشنگری به يادگار مانده است. اصول ليبراليسم گر چه در هر كشوری فرايند ويژه‌ی خود را داشته با اين حال جهانشمول است ، به ويژه آنكه ليبراليسم پس از جنگ دوم جهانی در مقابل فاشيسم و نازيسم پيروز شد. به ياد بياوريم كه آرمان ليبراليسم كشورهايی چون هند ، جاپان را كه از نظر فرهنگی به ما نزديك هستند و كشورهايی به شدت سنتی محسوب می‌شدند امروز در زمره كشورهای دموكرات درآورده است و كشورهايی ديگر از جمله كوريای جنوبی و مالزيا و اندونزيا در حال پيوستن به اين خانواده‌اند. ليبراليسم تا كنون در سه شكل پديدار شده است: ١- ليبراليسم كلاسيك ٢ - ليبراليسم اجتماعی سوسيال ليبراليسم ٣ - نئو ليبراليسم
١- ليبراليسم كلاسيك از سده‌ی هفدهم تا نيمه‌ی سده‌ی نوزدهم همراه با رشد سرمايه داری تجاری و انباشت سرمايه را در بر می‌گيرد. از نظر تاريخ انديشه سياسی اين ديدگاه متعلق به بورژوازی نوپای اروپاست. دولت(State) نيز مجموعه‌ای است كه تنها از رهگذر روابطی كه افراد با يكديگر برقرار می‌كنند، پديد می‌آيد. نظريه اصالت فرد (كه بيشتر مرهون‌هابز است) از فرضيه‌ی وضع طبيعی آغاز می‌كند كه افراد با دلبستگی‌های متفاوت و منافع متضاد برای جلوگيری از نابودی جمعی خود بر پايه‌ی توافقی همگانی در جامعه‌ی سياسی گرد می‌آيند. اين مكتب در اين رهگذر از مسيحيت٢ متاثر بوده است. بدين ترتيب اديانی كه براساس وحدانيت و توحيد استوارند شريك و انباز نمی‌پذيرند نرمش كافی برای دموكراسی ندارد. گذشته از مسيحيت، فلسفه رواقيون٣ با خواست‌های برابری خواهانه و تاكيد بر تجربه حسی و اصالت عقل در شكل گيری و تاثيرگذاری انديشه ليبرالسم موثر بوده است.در اين مرحله تكيه به حقوق طبيعی و حق فردی بود. تامس‌هابز ، جان لاك ، متتسكيو ، ولتر، جان استوارت ميل٤، جرمی بنتام ، جيمز بنتام ، جيمز ميل ، هربرت اسپنسر. بنژامن كنستان، آدام اسميت و آدام فرگوسن به عنوان نظريه پردازان برجسته ليبرال با طرح قرارداد اجتماعی ، حقوق طبيعی ، عقلانيت فايده طلبی ، رقابت جويی ، اقتصاد بازار آزاد و جامعه‌ی مدنی در تكميل آن كوشيدند. با اين نگرش بورژوازی نوخاسته و رو به رشد توان رويارويی و درهم شكستن اقتدار مذهبی ، فئوداليسم و استبداد سلطنتی را يافت. در نگرش و جهان بينی ليبراليسم هيچ چيز مقدس نيست نه مقام‌های سلطنتی و اشرافی و يا مقامات مذهبی (كشيش‌ها، ملاها ، كاردينال‌ها و پاپ‌ها ، اسقف‌ها، آيت الله‌ها و حجت الاسلام‌ها ) ، سوژه‌ی اصلی انسان و آزادی او است كه با اعتبار والای جان انسان در فرهنگ ما همخوانی دارد. انقلاب ١٦٨٨ انگلستان ، اعلاميه استقلال ١٧٧٦ ايالات متحده آمريكا، اعلاميه‌ی حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه در سال ١٧٨٩ از دستاوردهای جنبش ليبراليستی هستند. برای نمونه در ماده نخست اعلاميه‌ی حقوق بشر و شهروندان ١٧٨٩ اعلام شده است:«انسان‌ها آزاد به دنيا می‌آيند و در حقوق خود نيز آزاد و برابر می‌مانند.» اين برابری حقوق دربردارنده برابری در همه‌ی حقوق اساسی است بدين معنا كه فقط حقوقی را می‌توان حقوق اساسی شمرد كه همه‌ی شهروندان از هر طبقه اجتماعی ، جنس ، دين ، نژاد و غيره از آن برخوردار باشند. مفاهيم كلاسيك انديشه ليبرالی ، همچون آزادی و خودمختاری فردی ، حقوق طبيعی و جهانشمول بشر، قرارداد اجتماعی ، باور به پيشرفت ، خردگرايی ، انسان باوری و مدارای دينی ، عناصر اصلی گفتمان مدرنيته و جهان بينی مدرن شد و در معنای وسيع خود سرچشمه دموكراسی ، اصلاح طلبی ، سوسياليسم و راديكاليسم گرديد.
٢- ليبراليسم اجتماعی سوسيال ليبراليسم ليبراليسم اجتماعی – بورژوازی تجاری با پشت سر گذاشتن فرايند انباشت ثروت شرايط ورود به مرحله توليد كالايی از طريق شركت در فعاليت علمی و فنی، طبقه‌ی كارگران را پديد آورد و پا در انقلاب صنعتی گذاشت. توسعه‌ی صنعتی دگرگونی‌های ژرفی را در بافت اجتماعی جامعه‌ی مدرن موجب شد و هنگام آن بود كه بورژوازی مسئوليت اجتماعی را نيز بپذيرد. در اين مرحله ليبراليسم نشان داد كه توان و قوه‌ی تحول پذيری را دارد و با پذيرش معيارهای برابری خواهانه و عدالت جويانه به شكل ليبراليسم اجتماعی ( سوسيال ليبراليسم) متحول گشت. برگزيده ترين انديشمندان نسل ليبراليسم مدرن از قرن نوزدهم به بعد تامس هيل گرين ، برنارد بوزانكت تا لئونارد‌هاب‌هاوس ، رونالد دوركين ، مكفرسون ، مايكل والزر، ويليام بوريج و جان رالز بودند در واقع تاثيرگذاران بر اين مكتب در قرن بيستم نام‌های بسياری از بزرگان را همچون جان ديويی ، ويليام جيمز ، كارل پوپر ، ايزا برلين، فريدريش‌هايك ، جان رالز و‌هانا آرنت و… را در بر می‌گيرد كه در غنی كردن اين انديشه سهم بسزايی داشته‌اند..اين ايده در اين معنا با دموكراسی پيوند خورد و در معنای گسترده خود گرچه موافق اقتصاد آزاد است اما مخالف دولت رفاه نيست ، سوسيال دموكراسی برخاسته از ليبراليسم است. امروز كه سوسيال دموكراسی در اروپا و حزب كارگر در انگلستان متمايل به راست شده است انديشمندانی چون جان رالز با طرح نظريه «عدالت به معنای انصاف» در جامعه را مطرح می‌كنند. اين درست است كه پيشينه تاريخی دموكراسی با عوامل گوناگونی و از اساسی ترين آن سرمايه داری گره خورده و گويی با آن متولد شده است. كيست كه نداند كه آزادی رقابت ، آزادی مشاركت از عناصر اصلی سرمايه داری محسوب می‌شود يا دستكم می‌شود گفت دموكراسی بورژوايی بدون نظام سرمايه داری آزاد ممكن نيست، چنانكه جامعه مدنی نيز بدون اين عوامل قابليت تحقق ندارد ولی اين گفته كارل پوپر را نيز به ياد داشت كه همچنين گفته است «هم در علم و هم ليبراليسم نزديك تر شدن به حقيقت مستلزم حذف خطاهاست نه حذف مخالفان». ويليام جيمز را كه برآن است كه جامعه صرفا از اجزا (افراد) است و هيچ خيری بالاتر از رفاه آنان متصور نيست.
٣- نئو ليبراليسم از دهه ١٩٧٠ گرفتارشدن جامعه‌های سرمايه داری در چنبره‌ی بحران اقتصادی و تورم موجب انتقاد از سرمايه داری دولتی و سوسيال دموكراسی شد و با فروپاشی شوروی و بلوك شرق حكومت‌های افراطی و راست نو در اروپا(تاچريسم) و آمريكای شمالی (ريگانيسم) تقويت گرديدند. براساس اين نگرش دخالت دولت در توليد و برنامه ريزی اقتصادی ناكار آمد توصيف شده است. فريدريش‌هايك ، ميلتون فريدمن، رابرت نوزيك از متفكران اين نگرش هستند. اين گرايش به راست كه از سال‌های ٩٠ شدت يافت و اصل برابری را مخل آزادی می‌داند ديری نپاييده و فروكش كرده است و به نظر نمی‌رسد كه بتواند راه برون رفت مناسبی از مشكلات جامعه‌های اروپا و آمريكا بدست دهد.. حال می‌توان تصور كرد كه آن گروهی كه ليبراليسم را در كشورهای جهان سوم با نئو ليبراليسم می‌سنجند تا چه اندازه به فريبكاری دست می‌زنند.دموكراسی مدرن با تاثير پذيری از تجارب خود تركيب‌ها و تصاويری از اختلاط و امتزاج ليبراليسم كلاسيك و اصل دموكراتيك برابری افراد در انتخاب حكومت ارائه می‌دهد. اصل نخستين كه بر حق فرد برای كسب ثروت و مال اندوزی و اقتصاد بازار تاكيد می‌كند ، ايده برابری دموكراسی را مغاير با آزادی و برابری واقعی انسان‌ها می‌داند و مشكل اساسی ليبرال دموكراسی همواره يافتن راهی برای ايجاد سازش بين اين دو بنياد فلسفی است. به ديگر سخن ليبراليسم خواستار برابری حقوق برای همه‌ی انسانها و در همه جاست. اين برابری شامل درك برابری طلبانه اقتصادی يا اخلاقی نيست مراد آنست كه همه در برابر قانون حقوق مساوی دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار باشند. ليبراليسم تضادها را حل نمی‌كند ، تنوع و آزادی عقايد ، آيين‌ها و مذاهب اشخاص را می‌پذيرد، از تاسيس انجمن‌ها از هر نوع : سياسی، اجتماعی، اقتصادی، دينی، فرهنگی پشتيبانی می‌كند و بردباری را در جامعه به شهروندان توصيه می‌نمايد.
ادامه دارد
May 29th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي